غزه
قبلا
اینا مارو با سنگ میزنن
بشون بگید نزنن
آقا جان
ای کاش شود عرض تبریک حضوراً برسانم
?بر گو به ساقی پر زمی جام طهورائی کند
?تا شمع جمع عاشقان یار تماشایی کند
?کز هاتف غیبم ندا از حی سرمد آمده
?عباس بهر یاری دین محمد آمده
✨✨✨میلاد حضرت عباس(علیه السلام) مبارک باد✨✨✨
کوچکترین شهید حمله تروریستی در پیشاور پاکستان
کاش تو هم اوکراینی بودی کاش چشمهایت آبی بود تا رسانههای غربی و غرب پرستان تا چند هفته برایت سوگواری کنند …
ولی تو واقعیتی هستی که چشمان دلمردگان تو را نمی بیند…آنان که فقط چشم به دهان دجالها و گوش به سازشان سپرده اند…
یه عمه کوکبی داشتم که یه شوهری داشت به اسم مراد که خیلی خیلی بداخلاق بود فحش میداد، معتاد بود، دست بزن هم داشت. خلاصه بگم عمه کوکب که سه تا فرزند قد و نیم قد داشت، گفت میخوام از مراد طلاق بگیرم. مراد هم گفت بچه ها رو جای مهرت بردار برو.
عمه کوکب طلاقشو گرفت و بعد چندسال شوهر کرد به مش رجب.
زندگی با مش رجب داشت خوب پیش میرفت که یه دفعه بیکار شد و دست تنگی یه مقدار بد خلقش کرد. خلاصه بگم که دعوا و مرافعه با مش رجب هم شروع شد.
عمه کوکب هم برای اینکه لج مش رجب رو در بیاره موقع دعوا مرافه از خوبیهای شوهر قبلی اش( مراد ) میگفت اگه مراد دست بزن داشت حداقل خرجی میداد اما تو چی؟ مراد حداقل یه قیافه ای داشت تو چی؟ مراد لااقل موقعی که نشئه بود به ما محبت میکرد تو چی و….. با گفتن این حرفا عمه کوکب هم خودشو خالی میکرد هم لج مش رجب رو در میاورد.
اما جالبش اینجا بود که که بعد چند وقت کم کم خود عمه کوکب هم باورش شده بود که مراد آدم خوبی بوده پاک یادش رفته بود که مراد چه بلایی سرش آورده بود کتکهایی هم که خورده بود یادش رفته بود تا جایی که بچه هاش به عمه کوکب میگفتند تو که شوهر به این خوبی داشتی چرا طلاق گرفتی که ما را هم آواره کنی؟
کار به جایی رسیده بود که همه اونایی که مراد رو ندیده بودن فکر میکردن مراد یه شوهر ایده آلی بوده که احتمالا کوکب خانم زبونم لال زیر سرش بلند شده و عاشق مش رجب شده.
بعدش سر ناسازگاری برداشته تا مراد طلاقش بده و بشه زن مش رجب.
?داستان امروز ما با مملکتمون منو یاد عمه کوکب با مراد و مش رجب میندازه.
ملت سال ۵۷ انقلاب کرد تا از دست خاندان پهلوی راحت بشه و حالا که بعضی هامون منتقد وضع موجود هستیم یه جوری از پهلوی صحبت میکنیم انگار اون موقع مردم ما تو بهشت زندگی میکردن و ما با پشت پا زدن به مدینه فاضله ای که پهلوی برامون ساخته بود خودمون رو انداختیم تو بغل مش رجب.
واقعیت اینه که هیچ ملتی را در هیچ جای تاریخ سراغ نداریم که خودش رو بندازه وسط خیابون و با خوردن گلوله بخواد حکومت را عوض کنه. اینکه به ما القا میکنن که ایرانیها از سر سیری و یا دخالت اجنبی علیه پهلوی ها قیام کردن نوعی توهین به مردم ایران نیست؟
چطور میشه ۹۵ درصد مردم یک کشور فریب خوردند؟!!
حالا مذهبیها فریب خوردن، توده ای ها، مارکسیستها، حزب فرقان و مجاهدین باصطلاح خلق چرا با ملت همنوا شدند؟
امروزه بعضی از ما در یک تفکر غلط گیر افتاده ایم و نقد وضع موجود را مساوی با تایید حکومت پهلوی میدانیم که البته با فضاسازی رسانهای همراه است و خلاصه تلاش میشه استبداد پهلوی را بزک کنیم.
اما نباید فراموش کرد که کودتای ۲۸ مرداد دروغ نبود، اشغال ایران در زمان متفقین داستان نبود.
آیا گزارش سازمان عفو بین الملل درسال ۵۴ را میتوان انکار کردکه در این گزارش ایران را بدترین نقض کننده حقوق بشر معرفی میکند، رای کمیته بین المللی حقوقدانان ژنو مبنی بر نقض حقوق شهروندی توسط حکومت وقت را چگونه میتوان توجیه کرد؟
کتاب فردوست در مورد خاندان پهلوی را که از فساد خاندان پهلوی پرده بر میدارد را که وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی چاپ نکرده.
کشته شدن دانش آموزان و دانش جویان در ۱۳ آبان را چطور؟
عکسهاو فیلمهای کشتار مردم در میدان ژاله در ۱۷شهریور که فتوشاپ نیستند.
گزارش دفتر مبارزه با مواد مخدر سازمان ملل را مبنی بر قاچاق سازمان یافته مواد مخدر توسط خاندان پهلوی را میتوان دروغ فرض گرد؟
خلاصه اگه ۸ سال با رأی غلط خودمون، گرفتار مش رجب شدیم، مراد را هم زیادی تطهیر نکنیم. پیشرفتها را فراموش نکنیم. ضعفها را بیش از اندازه خودش بزرگ نکنیم.
آیت الله بهاءالدینی فرمودند:
اگر زنان چادری میخواستند نشانشان میدادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب میریزند دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید. و ایشان روایت را از ثواب الاعمال نقد میکردند .
عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور میشود:
در درون قبر ، در برزخ ، در قیامت
اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان میدهند آتش است.آنها در آرایش زیبایی نیستند. بلکه در آرایش آتش هستند.
مادر شهید اومد طلاهاشو داد برا کمک به جبهه
داشت میرفت ..
گفتیم مادر رسیدت ..
گفت من دو تا بچمو دادم رسید نگرفتم ،
این که چیزی نیست !!
الان در واپسین روزهای سال هستیم.خیلی از ما نمی دونیم خوشحال باشیم یا ناراحت…
خوشحال باشیم از اینکه سال جدید میاد و ما با کوله باری از خاطرات خوب وبد ،با ذهنی پر از تجربه ها،با روحی کاملتر وبا انتخابی سنجیده ترمی تونیم راه های مناسب ترو در پیش بگیریم و طبیعتاَ به خواستمون برسیم و…
ناراحت باشیم از اینکه یک سال دیگه از عمر گران طی شد وما نتونستیم از خیلی از فرصت ها اون طوری که باید استفاده کنیم یااینکه اصلا از فرصت های در اختیارمان استفاده نکردیم و فقط و فقط زمان رو از دست دادیم غافل از اینکه لحظه به لحظه به وقت معلوم نزدیک می شیم..
آخر سالی خبر رخت بربستن خیلی از همشهریان از دیار فانی به ما تلنگری میزنه که آیاهمونطوری که برای روزهای اول سال اینقدر آماده می شیم برای اون طرفا هم آماده هستیم یا نه….